کاش همیشه همینجوری دور هم جمعمان کنی. کاش همیشه همینجوری ما را دور یک سفره، کنار هم بنشانی و مثل وقتهایی که قرار است توی یک قاب جمع شویم، مجبورمان کنی کمی مهربانتر بنشینیم تا توی عکس جا بشویم. کاش این عکس گرفتن تا قیامت طول بکشد و کسی فلاش نزند و 3 را نگوید تا ما همیشه لبخند بزنیم و دستمان دور گردن هم بماند. حالا که یک خط در میان، پیامهای مجالس آخر ماه می رسد، میترسم بعد از پیراهن مشکی ها و کتیبهها، بعد از جمع شدن موکبها و باندهایی که "هلابیکم" ملاباسم را پخش می کنند، بعد از بسته شدن در خانه عراقیها، همه چیز تمام شود، سفره جمع شود و ما مثل همه روزهای دیگر سال، برویم سراغ زندگی خودمان و دور شویم از هم و اصلا یادمان برود دلتنگ هم شویم. اگر تو هستی، که هستی. اگر دوستت داریم که داریم، پس این محبت، این حب همه سال میتواند جمعمان کند. میتواند کنار هم نگهمان دارد. گاهی فکر میکنم اصلا شاید نشستن این سالهای ما کنار هم، اینقدر مهربان، اینقدر تنگاتنگ آرزوی تو بوده، آرزوی تو هست. که خودت اولین کسی بودی که همه را در یک خیمه و سر یک سفره جمع کردی. غلام سیاه را کنار بریر که شیخ القرا بود نشاندی. زهیر را کنار قاسم. حر را کنار عباس.و عشق به تو، میتواند هنوز هم و تا همیشه همه ما را که شاید بی ربط ترین آدمها به هم هستیم، کنار هم جمع کند.
درباره این سایت